امروز روز خوب خداست و من
در باورم هنوز گیج و متحیرم . خداوندا این منم ؟
که در کنار بقیع ایستاده ام /
این منم که اجازه دادی اشکهایم به خاطر خوبان تو روان شود /
خداوندا چه شبی است ومن
در کنار پنجره بقیع حرفهای نگفته ی زیادی دارم اما
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم برود غم زدلم چون تو بیایی
آسمان مدینه صاف و روشن است مانند خانه زهرا (ص)
و کوچه بنی هاشم غرییانه قراولانی را مهمان هستند
که از نزدیک شدن مشتاقان حضرتش نزدیک خانه جلوگیری می کنند .
هنوز هم ممانعت ها و محدودیت ها
و من
بی تاب لحظه هایی می شوم که زیارت عاشورا را مخفیانه می خوانند و
می خوانم و بر ناپاکانی لعنت ابدی خداوند را درخواست می کنم
بر رسول خداوند دورود می فرستم و سلام می کنم بر حسین و اصحاب حسین بر رسول و فرزندانش بر امامان پاک و بر معصومیت برگزیدگان / سلام می کنم بر حسین / سلام می کنم بر سجاد / سلام می کنم بر صادق سلام می کنم بر شهداء
سلام می کنم بر مادر گرامی ابولفضل العباس /
ولی هنوز دلم آرام نیست و من بی تاب تر می شوم / حتی اشکهایم دیگر تمام شده اند و دلم هنوز سیراب نشده است .
دیرگاهی است که می ایم و می ایستم ولی پای دلم توان رفتن به داخل حرم ندارد
هنوز آشنای اشنا نشده ام . دلم می خواهد مهمانی باشم که خوشان اجازه تشرف بدهند آن وقت خواهم دانست که تا هر وقت که بخواهم می توانم بمانم در غیر این صورت مهمان ناخوانده را فقط به داخل راه می دهند و بس
ومن بیش از اینها را می خواستم . فقط اذن دخول نمی خواستم / می خواستم مرا بر سر سفره کرامت خویش به رسم خویش و با مناسک خویش مهمان کنند ..... ومن هنوز انقدر شفاف نبودم .
به قول شاعر
به طواف کعبه رفتم
به حرم رهم ندادند
که تو در درون چه کردی
که درون خانه آیی ؟
ومن هیچ کاری نکرده بودم . تا شایسته شوم .
دیرگاهی بود که منتظر اجازه تشرف می خواستم ولی دلم هنوز آن دلی نشده بود که لیاقت شرفیابی داشته باشد . هنوز دلم کاملا بارانی نشده بود و هنوز آنقدر که باید زلال نشده بودم